خرید کتاب از گوگل

چاپ کتاب PDF

خرید کتاب از آمازون

خرید کتاب زبان اصلی

دانلود کتاب خارجی

دانلود کتاب لاتین

توجه: در صورتی که فایل دارای ایراد است یا حقوق نویسنده رعایت نشده با ما تماس بگیرید

گت بلاگز اخبار حوادث شوهرم تولیدکننده شیشه است، ماجرای جالب در دادگاه/ شما که عاشقش بودید… ، زن/ قاضی

زنی میانسال و شیک پوش با چهره‌ای خسته وارد شعبه 261 دادگاه خانواده شد. اسمش «هنگامه» بود، 45 ساله. از وین اتریش آمده تا تکلیفش را با «شهریار» مشخص کند. همسری که

ماجرای جالب در دادگاه/ زن: شوهرم تولیدکننده شیشه است/ قاضی:شما که عاشقش بودید…

عبارات مهم : اتریش

زنی میانسال و شیک پوش با صورت ای خسته وارد شعبه 261 دادگاه خانواده شد. اسمش «هنگامه» بود، 45 ساله. از وین اتریش آمده تا تکلیفش را با «شهریار» مشخص کند. همسری که روزگاری دلباخته اش بود ولی حالا چند سالی می شد که گرمای علاقه از زندگی ارزش رخت بربسته و آینده او را گرفتار و دربند زندان های مالزی کرده بود.

به گزارش کشور عزیزمان ایران ؛وقتی که زن میانسال در برابر قاضی «محمود سعادت» قرار گرفت، بدون تأمل گفت:« تا به حال دیده بودید یک زن دو بار از همسرش طلاق بگیرد؟» قاضی سرش را از پرونده های روی میز برداشت و گفت:« گاهی پیش می آید.» سپس اسم زن را پرسید و از منشی خواست پرونده اش را از دفتر شعبه بیاورد. هنگامی که پرونده به دستش رسید، آن را ورق زد و گفت:« اینطور که معلوم است یک بار حکم طلاق شما صادر شده است ولی به دفترخانه مراجعه نکرده اید، طبیعی است که رأی باطل شود… حالا که وکیل تان دوباره دادخواست طلاق ارائه کرده، مشکلی نیست، پیگیری می کنیم.»هنگامه بطری آب را از کیفش بیرون آورد و جرعه ای نوشید.

سپس گفت:«ممنون می شوم اگر وقت پیگیری پرونده ام را جلوتر بیندازید. باید به اتریش برگردم و به فرزند هایم پیگیری کنم.» قاضی سعادت پرسید:«عجب! هر کدام در یک جای دنیا…»

شوهرم تولیدکننده شیشه است، ماجرای جالب در دادگاه/ شما که عاشقش بودید… ، زن/ قاضی

هنگامه که انگار منتظر چنین سؤالی بود، گفت:«تقدیر چه ها که با آدمیزاد نمی کند… درست 25 سال پیش بود که عاشق هم شدیم. تازه وارد دانشگاه شده است بودم. آن هم دانشگاهی که فقط جای نخبه هاست. با شهریار همانجا آشنا شدم؛ هفته ای نمی شد که خواستگاری در منزل ما را نزند. هم قشنگ بودم و هم درسخوان. در میان آن همه توجه، عاشق زرنگی و بامزگی شهریار شده است بودم، ولی به روی خودم نمی آوردم. چند ماه بعد بالاخره شهریار در مراسم خوش حالی آخر تحصیلی یکی از فرزند های دانشگاه به سراغم آمد.

بعد از مراسم خوش حالی اجازه خواست مرا تا منزل مان برساند. به شرط آنکه همکلاسی ها هم باشند قبول کردم؛ هنگامی که جلوی در رسیدیم شهریار با یک خودروی بنز منتظرمان بود. همان شب شماره اش را یواشکی در کیفم انداخت و بعد تماس های تلفنی ما شروع شد. نمی خواستم در دانشگاه کسی از رابطه ما باخبر شود ولی یکی از فامیل های شهریار ما را در پیست اسکی دید و به مادرش خبر داد.

زنی میانسال و شیک پوش با چهره‌ای خسته وارد شعبه 261 دادگاه خانواده شد. اسمش «هنگامه» بود، 45 ساله. از وین اتریش آمده تا تکلیفش را با «شهریار» مشخص کند. همسری که

مادرش زن مقتدری بود که کارخانجات و املاک خانوادگی ارزش را اداره می کرد. یک روز به دانشگاه آمد و با خشم راهم را سد کرد؛ همانجا خط و نشان کشید که دست از سر پسرش بردارم. بعدها فهمیدم که دختر یکی از ثروتمندان مقیم لس آنجلس را جهت پسرشان در نظر گرفته اند و شهریار جهت اعتراض به تصمیم خانواده ترجیح داده در کشور عزیزمان ایران بماند و به تحصیلاتش ادامه دهد.

وقتی عنوان را فهمیدم قول دادم دیگر کاری به پسرش نداشته باشم، ولی شهریار دست بردار نبود و ترساندن کرد اگر کنارش نباشم خودکشی و ترک تحصیل می کند. جرأت نکردم دلش را بشکنم؛ بنابراین دوستی ما ادامه پیدا کرد. بعد از فارغ التحصیلی شهریار کمتر او را می دیدم، آیا که درگیر امور کارخانه شده است بود. همین دوری از او باعث شد بیمار و خوابیدن شوم. هنگامی که که شهریار به ملاقاتم آمد جهت نخستین بار گفت عاشقم شده است و بزودی جهت خواستگاری پا پیش می گذارد؛ ولی گرفتاری من تازه شروع شده است بود.

می دانستم مادرش دمار از سرنوشت هر دوی ما درخواهد آورد. ولی دل به تقدیر سپردم و منتظر ماندم تا خواستگاری کند. از آن روز به بعد مزاحمت های مادرش شروع شد، یک روز پیشنهاد می داد یک آپارتمان بگیرم و کنار بکشم. یک روز هم ترساندن به فوت می کرد؛ خلاصه دلباختن ما مثل فیلم «داستان عشق» شده است بود. با عبور از این گرفتاری ها آخر در دهمین سال آشنایی با هم ازدواج کردیم و زندگی مشترکمان شروع شد، آن هم در شرایطی که مادر شهریار فوت کرده بود…»

شوهرم تولیدکننده شیشه است، ماجرای جالب در دادگاه/ شما که عاشقش بودید… ، زن/ قاضی

قاضی گفت:« بعد بالاخره تقدیر روی خوش به شما نشان داد…»

هنگامه ادامه داد:« تا اندازه ای بله و تا اندازه ای هم نه. بعد از ازدواج سفر دور دنیا و روزهای خوش ما شروع شد، ولی حیف که کوتاه بود. پدر شهریار دوباره ازدواج کرد و شهریار از خانواده و مدیریت کارخانه دست کشـــــــــــید و من تنها تکیه گاه و دلخوشی اش شدم. ولی من هم شغل تمام وقت و حساسی داشتم و از سوی دیگر باردار هم شده است بودم.

زنی میانسال و شیک پوش با چهره‌ای خسته وارد شعبه 261 دادگاه خانواده شد. اسمش «هنگامه» بود، 45 ساله. از وین اتریش آمده تا تکلیفش را با «شهریار» مشخص کند. همسری که

برای همین کمتر وقت می کردم به شهریار برسم. او کم کم افسرده شد و به مصرف الکل روی آورد. اوایل با خوردن مشروب خوش اخلاق می شد ولی بعد از چند سال به کل عصبی و پرخاشگر شد. با هزار بدبختی او را خوابیدن کردم تا ترک کند. ولی هنگامی که مرخص شد بعد از مدتی مخفیانه به تولید مواد مخدر صنعتی روی آورد. از آنجا که در شیمی مهارت زیادی داشت یکی از بزرگترین تولیدکننده های شیشه در پایتخت کشور عزیزمان ایران شده است بود. من این عنوان را هنگامی که فهمیدم که مأموران با حکم بازرسی به منزل ما آمدند. از همان روز شهریار فراری شد و بعد هم سر از پاکستان درآورد. مدتی بعد از کارم استعفا دادم و با یک فرزند به سراغش رفتم.

از آنجا به مالزی رفتیم و زندگی جدیدی را شروع کردیم؛ قول داده بود که از کار خلاف دست بکشد. ولی زیر قولش زد و یک سال بعد با چندینه کیلو شیشه و کلی وسایل آزمایشگاهی در مالزی دستگیر شد. با هزار بدبختی توانستم حکم بیگناهی بگیرم و به کشور عزیزمان ایران برگردم. تازه دادخواست طلاق داده بودم که فهمیدم دوباره باردار شده است ام. به سراغ پدرش رفتم و از او خواستم کمکم کند. پیرمرد از دیدن تنها نوه اش خیلی خوشحال شد و منزل ای برایمان خرید و در کارخانه دوستش شغل خوبی برایم پیدا کرد.

شوهرم تولیدکننده شیشه است، ماجرای جالب در دادگاه/ شما که عاشقش بودید… ، زن/ قاضی

روند طلاق گرفتنم طولانی شد و جهت همین تصمیم گرفتم از کشور عزیزمان ایران بروم و فرزند دومم را در اتریش به دنیا بیاورم. مدتی بعد نیز اقامت دائمی دریافت کردم و در عین حال موفق شدم به طور غیابی از همانجا با کمک وکیلم طلاق بگیرم؛ خیال می کردم دیگر نه شهریار را خواهم دید و نه به کشور عزیزمان ایران بازخواهم گشت. ولی متأسفانه وکیلم نگفته بود که باید بعد از دریافت حکم طلاق به دفترخانه مراجعه و طلاق را ثبت کنم. امسال در اتریش به یک مسئله اداری برخوردم، نیاز به تأیید حکم طلاق داشتم و تازه فهمیده ام وکیلم چه اشتباهی کرده هست. حالا به کشور عزیزمان ایران آمده ام و با کمک یک وکیل دیگر دوباره دادخواست طلاق داده ام.»

قاضی گفت:« دلتان می آید به همین راحتی علاقه آن روزها را فراموش کنید و همسرتان را جهت هر لحظه ترک کنید؟ به هر حال او پدر فرزندان شماست.»

زن تأمل کرد و جواب داد:« دوست داشتم این طور فکر کنم ولی او مرا به فوت و اسیدپاشی ترساندن کرده و گفته آدم هایش را به سراغم خواهد فرستاد تا انتقامش را بگیرند. شهریار چیزی جهت از دست دادن ندارد؛ احتمالاً برایش حکم اعدام صادر خواهد شد. دیگر از شهریار فقط دو خاطره برایم باقی مانده؛ خاطره شیرین علاقه و خاطره تلخ تنفر…» این جمله را گفت و با بغض از دادگاه خارج شد.

واژه های کلیدی: اتریش | ایران | فرزند | پرونده | فرزندان | اخبار حوادث


دانلود


دانلود فایل ها

نویسنده : getblogs

کتاب زبان اصلی J.R.R

دانلود کتاب لاتین

خرید کتاب لاتین

خرید مانگا

خرید کتاب از گوگل بوکز

دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز

دانلود رایگان کتاب از آمازون

دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز

کتاب روانشناسی به انگلیسی

کتاب زبان اصلی

کتاب خارجی

رفتن به نوار ابزار